خرد کردن. له کردن: مار که آزرده شد سر کوفتن واجب آید. (مرزبان نامه). بروی خاک می غلتید بسیار وز آن سر کوفتن پیچید چون مار. نظامی. مار را چون دم گسستی سر بباید کوفتن کار مار دم گسسته نیست کاری سرسری. سلمان ساوجی
خرد کردن. له کردن: مار که آزرده شد سر کوفتن واجب آید. (مرزبان نامه). بروی خاک می غلتید بسیار وز آن سر کوفتن پیچید چون مار. نظامی. مار را چون دم گسستی سر بباید کوفتن کار مار دم گسسته نیست کاری سرسری. سلمان ساوجی
در کوبیدن. کوفتن در. دق الباب کردن. در زدن: در من چه کوبی ره من چه گیری چه آرام گیرد دلت با چنانی. فرخی (از آنندراج). انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت. ناصرخسرو. به پیغمبری کوبم آنگه درش که خوانده خدا نیز پیغمبرش. نظامی (از آنندراج). در کاخ بداعتقادی مکوب خس شبهه از کوی نیت بروب. نورالدین ظهوری (از آنندراج). رجوع به درکوبیدن شود
در کوبیدن. کوفتن در. دق الباب کردن. در زدن: در من چه کوبی ره من چه گیری چه آرام گیرد دلت با چنانی. فرخی (از آنندراج). انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت. ناصرخسرو. به پیغمبری کوبم آنگه درش که خوانده خدا نیز پیغمبرش. نظامی (از آنندراج). در کاخ بداعتقادی مکوب خس شبهه از کوی نیت بروب. نورالدین ظهوری (از آنندراج). رجوع به درکوبیدن شود
ملایم گفتن. سخن به ملایت گفتن. باشرم و ادب سخن گفتن. مقابل درشتی کردن: اگر نرم گوید زبان کسی درشتی به گوشش نیاید بسی. فردوسی. بدو گفت خاقان برو پیش اوی سخن هرچه باید همه نرم گوی. فردوسی. چو پرسدت پاسخ ورا نرم گوی سخن ها به آزرم و باشرم گوی. فردوسی. چو نرم گویم با تومرا درشت مگوی مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود. ناصرخسرو. ، آهسته گفتن. زیرلب گفتن: خردمند را سر فروشد ز شرم شنیدم که می رفت و می گفت نرم. سعدی
ملایم گفتن. سخن به ملایت گفتن. باشرم و ادب سخن گفتن. مقابل درشتی کردن: اگر نرم گوید زبان کسی درشتی به گوشش نیاید بسی. فردوسی. بدو گفت خاقان برو پیش اوی سخن هرچه باید همه نرم گوی. فردوسی. چو پرسدت پاسخ ورا نرم گوی سخن ها به آزرم و باشرم گوی. فردوسی. چو نرم گویم با تومرا درشت مگوی مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود. ناصرخسرو. ، آهسته گفتن. زیرلب گفتن: خردمند را سر فروشد ز شرم شنیدم که می رفت و می گفت نرم. سعدی